درک حقیقت
**************
درک حقیقت، چشم بصیرت مىخواهد. در افواه و السنه است که "حقیقت، تلخ است"؛ بلى، حقیقت را پذیرفتن، امر سهمگین و ثقیلى است، تا چه رسد به حقیقت مطلق! آدمى را آنچه اظهر از شیئى دگر است، جسمیّت و حیوانیّت اوست و این خصیصۀ مشترک، او را از بهرهورى از قوّۀ آدمیّتش باز میدارد و سعى بلیغى در این امر دارد. در غالبِ آدمیان، این قوّه، غالب است و مسلّط؛ مگر آنکو لحظههایى را چشم بر هم نهاده باشد و محیط خویش را کأَن لَمْ یکن مفروض، وانگهى "بیاندیشد" و "بیاندیشد که بیاندیشد" و "بیاندیشد که میاندیشد" و آنگاه "بیاندیشد که اندیشیده است". البتّه همانقدر که "بیاندیشد" او را کافى است در این مهم، که فقط ظواهر را نبیند، بل بنگرد ظُهورِ این ظواهر را؛ بنگرد که آنچه را که ظاهر است، ظَهرى نیست تا در پسِ آن، ظَهر و ظُهورى نهفته باشد و...؟ و این رشته را بگیرد و پیش رود تا در بیابد که آن را سررشتهاى نیز هست یا خیر؟ إِنَّ عَلَیکمْ رَصَداً مِنْ أَنْفُسِکمْ وَ عُیوناً مِنْ جَوَارِحِکمْ وَ حُفَّاظَ صِدْقٍ یحْفَظُونَ أَعْمالَکمْ وَ عَدَدَ أَنْفاسِکمْ . آیا مادّه را تا به مرحلۀ شدن نرسیده و یا نیاغازیده، امکان بر وجودِ یقینى و درک این وجود هست؟ طبیعیّون، منکر این مطلبند. پس این غیب را و این ناآمدهها را چگونه درک مىکنیم؟ گویند که چون از مقولۀ "مادّه" است قابلِ درک است و وصل. سَلَّمْنا؛ لیکن این ارتباط را چه کنیم و چه برایش بگوییم؟ .....
**************