۲۶
تیر
۹۵
یک دوستی داشتم پلوی غذایش را خالی می خورد، گوشت و مرغش را می گذاشت آخر کار، می گفت:
- ۰ نظر
- ۲۶ تیر ۹۵ ، ۰۹:۵۸
یک دوستی داشتم پلوی غذایش را خالی می خورد، گوشت و مرغش را می گذاشت آخر کار، می گفت:
وقتى که نمرود، حضرت ابراهیم را در آتش انداخت، ملائکه آسمان ها به گریه در آمدند، جبرئیل عرض کرد خدایا!
**************
حضرت موسی به عروسی دو جوان مومن و نیک سرشت قومش دعوت شده بود، آخر شب در هنگام خداحافظی