**************
یک بنده خدایی، کنار اقیانوس قدم میزد
ﺑﺎ ﺳﻪ ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﻡ ﺳﻮﺍﺭ ﺗﺎﮐﺳﯽ ﺷﺪﯾﻢ ﻭﻟﯽ
مردی حاشیه خیابان بساط پهن کرده بود،
یه روز تو پیاده رو داشتم می رفتم ،
یکی از دوستام تعریف می کرد :